سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مثل کسی که دانش می آموزد ولی آن را بازگو نمی کند، مثل کسی است که گنج می اندوزد ولی از آن خرج نمی کند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

نویسندگان وبلاگ -گروهی
غریب _ اشنا(0)
لینک دلخواه نویسنده

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :94
بازدید دیروز :76
کل بازدید :143489
تعداد کل یاداشته ها : 151
103/2/17
2:38 ع
موسیقی
مشخصات مدیروبلاگ
 
ســعیـــــــــدی[1384]

خبر مایه
پیوند دوستان
 
نسیم معرفت عاشق آسمونی در انتظار آفتاب ***جزین*** ((( لــبــخــنــد قـــلـــم ((( پارمیدای عاشق جوان ایرانی hamidsportcars عصر پادشاهان سرچشمه ادب و عرفان : وب ویژه تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید بندیر گل باغ آشنایی ...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست سکوت ابدی وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید) بلوچستان خندون هم نفس ► o▌ استان قدس ▌ o ◄ نغمه ی عاشقی وبلاگ شخصی حامد ذوالفقاری طب سنتی@ سرچشمه عدالت و فضیـلت ؛ امام مهــدی علیه السلام فانوسهای خاموش فریاد بی صدا پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب امامزاده میر عبداله بزناباد بـــــــــاغ آرزوهــــــــــا = Garden of Dreams صراط مستقیم تــپــش ِ یکــ رویا ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی سلام دوستان عزیزم به وبلاگ جبهه بیداری اسلامی خوش آمدید سایت جامع اطلاع رسانی برای جوانان ایرانی آوای قلبها... سفیر دوستی تنهایی......!!!!!! فانوس به دست.... ازتاریکی ها...رهسپاربه سوی نور یادداشتها و برداشتها اطلاعات عمومی جـــیرفـــت زیـبا جاده خاطره ها هستی تنهاااااا..... .: شهر عشق :. منادی معرفت سکوت سبز رویای شبانه تا شقایق هست زندگی اجبار است . پیامنمای جامع پرنسس زیبایی بادصبا ایران اسلامی ღღتبسمـــــیـ بهـ ناچارღღ O2H-SMS تیشه های اشک منتظر مفرد مذکر غایب منطقه آزاد *bad boy* سرزمین رویا روستای زیارتی وسیاحتی آبینه(آبنیه)باخرز سربازی در مسیر دل شکسته یکی هست تو قلبم.... نور Dark Future رهبر بختیاری الهگان عشق غلط غولوت ترخون Manna ●◌♥DELTANGI♥◌● علمدار بصیر خادمین حضرت فاطمه سلام الله علیها ،جیرفت ❤ღمشکات نور الله ღ❤ عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر) گل یا پوچ؟2 شـــــــیـــشـــــه ی نــــــــــــازک دلـــــــــــــــــــتنگی غدیریه sajadb.tk بزرگترین سایت خنده بازار گل خشک مهاجر جیغ بنفش در ساعت 25 نت سرای الماس مردود دهکده کوچک ما گروه اینترنتی جرقه داتکو I AM WHAT I AM من،منم.من مثل هیچکس نیستم همای رحمت Tarranome Ziba ولایت دات کام دختر و پسرای ایرونی ستاره سهیل وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده) خط سوم عاشق فوتبال20 فیسبوک ایران wanted ..:: تــــــــــــــه دیگ ::.. *دنـیــــای مـــــــن :) * آتیه سازان اهواز عشق یعنی ... رویابین کیمیا کشکول یاوران مهدی عج دهکده آگهی دوستانه سرباز سبز امام خامنه ای دربانان بی در روزهای عاشقی یک سیب شخصی نمی دونم بخدا موندم کشاورزی نوین سایه های خیال صاعقه آزاد عرفان وادب منتظران مهدی(عج) هدایت قرآنی پایــــــگاه اطــــــلاع رســــــــانی قـتــــلیــــش عـــــــــــاشــــــــقانــــــــــــه هــا قلبی خسته ازتپیدن دل شکسته *(حرفهای نگفته)* دو دو(دایی) اری ماه مهربان من خاکریز ولایت باران یاور 313 ghamzade اصول و نوازندگی ویولن آخرین اخبار شرکت های مربوط به موبایل متالورژی_دانلودکده ی مهندسی متالورژی(rikhtegari.com) هر چی که دلت می خواد دانشجوی پارسی خوش مرام شادی ، تفریح ، پیامک صدای مردم نی ریز **اشک یخی** ♥ღردپای عشق♥ღ ... فقط حرف حساب روستای کسرآصف چادری ها مقاله های تربیتی عزیز دل Sea of Love MOHAMMAD.HAHSEMI86@YAHOO.COM آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام فقط خدا مذهب عشق *...بانو...* مناجات با عشق مسعود رضانژاد فهادانـ از یک انسان مجاورِ آقا تَرَنّم عفاف موهیول پرسپولیس جالب انگیزناک فقط من برای تو مسافر در شب... تنظ نویسم دوباره سبز می شویم... امپراتوری هخامنشیان ME&YOU شفق.. حجاب بسوی ظهور مندیر عا شقان وهواداران استقلال به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید خانوم آقا سید الکتروتکنیک سرافراز هیئت عزاداری آسمانیان فاطمه زهرا یادی از خاطرات گذشته هشدار به نام آنکه مسی را آفرید تا رونالدو بی سرور نماند... به دلتنگی هام دست نزن قرآن جهاد ولایت جیگر نامه عاشق خدا ESPERANCE * امام مبین * ارون صدف جان با آمدن دوباره ات زندگی رو بهم بخشیدی کوثر قدر **قافله نت** پری دریایی عشقی جوک و خنده داستان زندگی من وباگی خالی از خنده دکتر علی حاجی ستوده مسائل شیطان پرستی در ایران و جهان قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی کشکول حاج آقا مسئلةٌ تنها راه را با این (ستاره ها) می توان پیدا کرد فریاد بی صدا انا مجنون الحسین عشق است و زندگی رویای زیبا ... علی زارع خادمین کهف الشهداء تنها لهجه سکوت سین هشتم باران حباب هایی از ح ق ی ق ت سخن آشنا چرک نویس ها قرآن و اهل بیت(ع)تنها راه نجات شرکت نمین فیلتر نحن اقرب من حبل الورید زبان و ادب فارسی آخرین منجی دریچه عشق بی انتها غم دنیا رو دوشمه.... دختری به سوی آسمان به عشق ارباب آوای عشق من هیچم یه جای دور ، دور و سوت و کور حدائق ذات بهجة پاتوق بازی دل گتاب جوان گالری بازیها و سرگرمیهای حادثه ای و فکری آینده ی سبز تنهاترین غریبه ... فانوس در جستجوی یار دنیای واقعی دنیای واقعی ● باد صبا ● تبلیغ ِآگهی کورنا و صدرا معنوی نیار یعنی آرزو موقتاً بدون نام باران گیتارسیاه درموردهمه چیز و همه جا AMIR واژه های نارنجی دختر دوست پسر،پسر دوست دختر موعود پرواز نیلوفرعاشق :::...دانـلــود مـرکـزی...::: (\/)قلب شکسته من(\/) پادشاه پارس ...؟ نسیم وحی میخانه ESPERANCE یاداشت های یک مادر diplomacy یه مخلوق خاطرات یک مرد مجرد درباره ی رپ و دوست شدن با شما تنهـــــایــــے صداقت همیشه ابری تدریس تضمینی دروس حسابداری هنرستان و کارودانش onlinestor معماری نوین تینا مجله اینترنتی معماری دهکده علم و فناوری تنهایی....... فروشگاه سی گل ما تا آخرایستاده ایم

خدای من خدایی است سراسر مهر و لطف و عطوفت. خدایی که جلاد و زورگو و همه روزه در حال عذاب کردن من نیست. خدایی که خطاهایم را نادیده می گیرد و به من فرصت خطا کردن و یافتن راه درست را می دهد.
خدای من خود را در مسجد و کلیسا و مکه و مدینه و آسمان و زمین ، گرفتار نکرده . همه جا هست . از من نمی خواهد که برای گپ زدن با او به مسجد بروم. هر گاه که لب به سخن گفتن باز می کنم گوش می کند و جوابم را می دهد. خدای من در کوچه و خیابان و خانه با من است.
خدای من عرب و فارس و ترک و انگلیسی زبان نیست. خدای من با هر بنده ای به زبان همان بنده سخن می گوید
خدای من نیازی به واسطه ندارد. واسطه ای اگر هست برای کمک به بندگانش فرستاده نه برای بستن دست خود. ذره ای شک ندارم که واسطه هایش از او مهربان تر نیستند. واسطه هایش(که بندگان خوب او هستند) در برابر او عددی نیستند. اما ... اما او نیازی به واسطه ندارد. من بی واسطه با او سخن می گویم و از او کمک می گیرم.
خدای من مرا بسیار دوست دارد و بارها دوستی اش را به من نشان داده. او به من گفته که دوستت دارم حتی اگر تو مرا دوست نداشته باشی و با من بد کنی. کمکت می کنم حتی اگر کمک نخواهی . دستت را می گیرم حتی اگر آن را به سویم نگیری. راست می گوید ... دستم را می گیرد و مرا با خود به این سو و آن سو به تفریح می برد. وقتی شیطنت می کنم و دستم را می کشم و از دستش فرار می کنم خیلی دوام نمی آورم ... چیزی نگذشته احساس تنهایی می کنم : خدایا کجایی؟ کمکم کن... و خدا دستم را می گیرد و سرم را نوازش می کند. به روی خودش هم نمی آورد... لبخندی هم می زند! می گوید هر وقت مرا گم کردی نگران نباش مواظبت هستم.
و خدای من همواره در کنار من و با من است. با او شوخی می کنم و حرف می زنم . از او خواهش می کنم و گاه و بیگاه بر سرش فریاد هم می زنم . فریاد می زنم و اعتراض می کنم چون می دانم او هیچگاه از کوره در نمی رود. خدای من دوست من همنشین من و یاور من است ...


89/11/18::: 10:24 ع
نظر()
  
  

 مدتی بود که ثوبان ، صحابی رسول خدا (ص) را اندوهی گران در بر گرفته بود.  از وقتی که با رسول خدا آشنا شده بود و اسلام اختیار کرده بود ، آتش عشق و محبّت نسبت به پیامبر رحمت در وجودش روشن شده بود و روز به روز شعله ورتر می شد.  

 هر روز به شوق دیدار رسول خدا (ص) خود را به مسجد پیامبر می رساند و آتش فراق محبوبش را با زلال چشمه وصال حضرتش فرو می نشانید.  اندوه وافر ثوبان بحدی بود که رسول خدا هم این بار متوجه غم  سنگین او شد.  لبخند آسمانیش را مثل همیشه به او هدیه داد و سپس از علت اندوهش سؤال فرمود.  

 ثوبان سرش را پایین انداخت.  اندیشه می کرد که هُرم این اندوه را چگونه با خنکای تسلّای رسول حق فرو بنشاند و عاقبت اینچنین زبان گشود:   یا رسول الله! همه نگرانی و اندوه من آنست که با این همه عشق و محبتی که به شما دارم ، أجل مهلتم ندهد و مرا از فیض مصاحبت و مؤانست با شما محروم سازد. چرا که اگر اهل دوزخ باشم که تکلیفم روشن است و اگر أهل بهشت هم باشم ، قطعاً در جایگاه و رفعت شما نیستم تا از چشمه فیض همنشینی با شما سیراب گردم....  

   لبخند عمیقی بر چهره ثوبان نقش بسته بود. دیگر اثری از اندوه جانفرسای پیشین در خود احساس نمی کرد. فرشته وحی ، پاسخ سؤال او را از جانب حضرت حق بر حبیب دردانه خداوند چنین آورده بود:  

و من یطع الله و الرسول فاولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداءوالصالحین و حسن اولئک رفیقاْ      ایه 69             


89/11/15::: 9:10 ص
نظر()
  
  

روزی رسول سلطان روم که از اشراف و بزرگان فرنگ بود در مجلس آن ملعون حاضر بود از یزید پرسید که ای پادشاه عرب ! این سر کیست ؟

یزید گفت : این سر حسین بن علی بن ابی طالب است .گفت : مادرش کیست ؟ گفت : فاطمه دختر رسول خدا(ص)

نصرانی گفت : اُف بر تو و بر دین تو، دین من از دین شما بهتر است ؛ چه آنکه پدر من از نژاد داود پیغمبر است

و میان و من داود پدران بسیار است و مردم نصاری مرا با این سبب تعظیم می کنند و خاک مقدم مرا به جهت تبرّک برمی دارند

و شما فرزند دختر پیغمبر خود را که با پیغمبر یک مادر بیشتر واسطه ندارد به قتل می رسانید! پس این چه دین است که شما دارید

پس برای یزید حدیث کنیسه حافر را نقل کرد. یزید فرمان داد که این مرد نصاری را بکشید که در مملکت خویش مرا رسوا نسازد.

نصرانی چون این بدانست گفت : ای یزید آیا می خواهی مرا بکشی ؟ گفت : بلی ،

گفت : بدان که من در شب گذشته پیغمبر شما را در خواب دیدم مرا بشارت بهشت داد من در عجب شدم

اکنون از سِرّ آن آگاه شدم ، پس کلمه شهادت گفت : و مسلمان شد پس برجست و آن سر مبارک را برداشت و به سینه چسبانید و می بوسید و می گریست تا او را شهید کردند(1).

و در (کامل بهائی ) است (2) که در مجلس یزید ملک التّجار روم که عبدالشّمس نام داشت حاضر بود گفت :

یا امیر! قریب شصت سال باشد که من تجارت می کردم ، از قسطنطنیه به مدینه رفتم و ده بُرد یمنی و ده نافه مِشک و دو من عنبر داشتم

به خدمت حضرت رسول (ص) رفتم او در خانه اُمّسلمه بود، انس بن مالک اجازت خواست من به خدمت او رفتم واین هدایا که مذکور شد نزد او بنهادم از من قبول کرد و من هم مسلمان شدم ،

مرا عبدالوّهاب نام کرد لیکن اسلام را پنهان دارم از خوف ملک روم ، و در خدمت حضرت رسول بودم که حسن و حسین علیهماالسّلام در آمدند

و حضرت ایشان را ببوسید و بر ران خود نشانید، امروز تو سر ایشان را از تن جدا کرده ای قضیب به ثنایای حسین (ع)که بوسه گاه رسول خدا است می زنی !

در دیار ما دریائی است و در آن دریا جزیره ای و در آن جزیره صومعه ای و در آن صومعه چهار سُم خر است که گویند عیسی روزی بر آن سورا شده بود

آن را به زر گرفته در صندوق نهاده ، سلاطین و امرای روم و عامّه مردم هر سال آنجا به حجّ روند و طواف آن صومعه کنند

و حریر آن سُمها را تازه کنند و آن کهنه را پاره پاره کرده به تحفه برند، شما با فرزند رسول خود این می کنید؟!

یزید گفت : بر ما تباه کرد، گفت تا عبدالوّهاب را گردن زنند.

عبدالوّهاب زبان برگشود به کلمه شهادت و اقرار به نبوّت حضرت محمّد (ص)و امامت حسین (ع) کرد و لعنت کرد بر یزید و آباء و اجداد او، بعد از آن او را شهید کردند


  
  

  

                                    ای که مرا خوانده ای، راه نشانم بده .

ما ســـــــــــخن می گوییم تا تنها ذاتمان را مخاطب قرار دهیم ولی چه بسیار که صدایمان را

آنچه لازم است بالا می بریم تا دیگران  بشنوند !!!!

     کربلا تلاقی خوف و رجاست ................به کجا چنین شتابان؟ 

از کربلا که آمدی خواهی دانست فراق بهشت با آدم چه کرد...

. ألا و إنّ الاجابة تحت قبته، و الشفاء فى تربته، و الأئمة (علیهم السلام) من وُلده
. من لم یأت قبر الحسین علیه السلام و هو یزعم انه لنا شیعة حتى یموت فلیس هو لنا شیعة (1)

آدم بزرگها مسلماً حرف شما را باور نخواهند کرد. ایشان خیال می کنند جای زیادی اشغال کرده اند، و خود را به عظمت درختان بائــــــــــــــــــــــوباب می بینند...  

                                               امــــــروز دارم میرم کربــــــــــلا
                  همگی حلال کنید و این ایام من را هم دعا کنید إن شاء الله نائب الزیارة باشم!!

 

                    


89/10/28::: 7:47 ص
نظر()
  
  
این گفته اگر چه بر سر زبان ها افتاده است و در مجالس عزاداری هم در ذکر مصیبت ها گفته می شود ، امّا آنچه که در واقع مورّخین و نویسندگان حادثة عاشورا پیرامون آخرین لحظات شهادت امام حسین ـ علیه السّلام ـ گفته اند غیر این است.
و این نقل را که نتوانستند سر امام ـ علیه السّلام ـ را از جلو ببرند چون پیامبر حلقوم مبارک ایشان را بارها بوسیده بوده است، لذا ناچاراً از پشت، سر مبارک امام را جدا کردند، هیچ نویسنده ای ذکر نکرده است.
بنابراین ماجرای بریدن سر امام حسین ـ علیه السّلام ـ از پشت نقلاً و عقلاً پذیرفته نیست.
در آخرین لحظات شهادت امام ـ علیه السّلام ـ زرعة بن شریک ضربه ای به کف دست چپ و ضربه ای نیز بر شانة حضرت وارد آورد و امام دیگر توان نشستن را از دست دادند و بر چهرة مبارک به روی زمین افتادند در این زمان بود که سنان بن أنس به امام حمله کرد و نیزه ای بر پیکر امام وارد آورد و در آن لحظات هر کس به امام نزدیک می شد سنان به او حمله می کرد و اجازه نمی داد چرا که می ترسید سر نازنین امام حسین ـ علیه السّلام ـ را دیگری از پیکر مبارکش جدا کند و نزد امیرش ببرد و بدینسان خودش بر شهادت گاه امام فرود آمد و سر آن حضرت را جدا کرد و آن را به خولی بن یزید(لعنهم الله) سپرد.[1]
صاحب لهوف سید ابن طاووس می نویسد: عمر بن سعد به خولی بن یزید گفت که سر امام را جدا کند ولی دستانش لرزید و نتوانست و پس از خولی، سنان بن أنس نخعی از اسبش به زیر آمد فضربه بالسیف فی حلقه الشریف و هو یقول: «والله انیّ لاحترُّ رأسک و أعلم أنّک إبن رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ و خیر الناس أباً و أمّاً» ثمّ احترَّ رأسه المقدس المعظَّم: سید ابن طاووس به صراحت می گوید: سنان بن أنس (لعنه الله) شمشیر خویش را بر گلوی حسین ـ علیه السّلام ـ نهاده و گفت: به خدا سوگند، سر تو را از بدن جدا می کنم در حالی که می دانم تو پسر رسول خدا هستی و پدر و مادرت بهترین مردم اند و پس از گفتن این کلام، سر مقدس آن بزرگوار را از تن جدا کرد.[2]
امّا شیخ مفید و طبرسی گفته اند: چون خولی بن یزید اصبحی پیش جست و از اسب به زیر آمد تا سر امام حسین ـ علیه السّلام ـ را ببرد لرزه اش گرفت و شمر گفت: خدا بازویت را بگسلاند، چرا می لرزی! و از اسب پیاده شد و سر امام ـ علیه السّلام ـ را خود شمر برید و تحویل خولی داد.[3]
حتّی صاحب روضة الشهدا می نویسد: که چون شمر بر روی سینة امام حسین ـ علیه السّلام ـ نشست امام نشانه های قاتل خویش را در او دید و گفت: جایی که تو نشسته ای و جایی که تو قصد بریدن آن را داری جایی است که پیامبر خدا بارها بوسه زده است و امام اجازة نماز خواندن خواست و شمر از روی سینة حضرت بلند شد ولی هنوز امام نماز را تمام نکرده بود که در سجده گاه امام را شهید کرد و سر ایشان را از بدن جدا کرد.[4] پس به این گونه تمامی مورخین و نویسندگان، شهادت امام حسین و جدا شدن سر مبارک از تن ایشان را نقل می کنند و عدّه ای می گویند آخرین نفر که سر امام را برید سنان بن أنس بوده و عدّه ای دیگر می گویند: شمر سر امام حسین ـ علیه السّلام ـ را از تن جدا کرد ولی هیچ اشاره ای به ماجرای بریدن سر از پشت سر نمی کنند.

  
  

حدود سی سال از ازدواجشان میگذرد فرزندانشان بزرگ شده و زندگی مستقل خود را شروع کرده اند اما هنوز احساس خوشبختی میکنند و از همدیگر راضی هستند در این مدت سی سال با وجودی که زندگیشان همراه با فراز ونشیب ها و کمبودها و مرارت ها بوده هیچگونه دعوا و مرافعه ای بینشان بوجود نیامده و سابقه نداشته که با هم قهر کنند تا نیاز باشد کسانی پادرمیانی کرده و و حل اختلاف کنند از شوهره پرسیدم رمز خوشبختی شما چیست ؟؟؟گفت : رمز خوشبختی ما رمزی نیست که برای همه قابل قبول و قابل درک باشه گفتم : دوست دارم بدانم مشتاق هستم که بدانم : حقیقت این هست که ملاک من برای یافتن همسر این نبود که به دنبال همسری بگردم که من او را دوست داشته باشم بلکه به دنبال کسی بودم که او مرا دوست داشته باشد یعنی در جستجوی همسری نبودم که من اورا مناسب خود بدانم بلکه بدنبال همسری بودم که او مرا مناسب خود بداند بنابراین چون همسرم مرا مناسب خود میداند مرا دوست دارد در مشکلات زندگی کنار من است و یار من است به همین دلیل اکنون عاشقانه او را دوست دارم و حاضر نیستم بدون او لحظه ای زنده بمانم گفتم : قبل از ازدواج چگونه متوجه شدی که او تورا مناسب خود میداند ؟؟؟در پاسخ از حافظ گفت که : ساقیا پیمانه پر کن زانکه صاحب مجلست آرزو می‌بخشد و اسرار می‌دارد نگاه


89/10/5::: 10:41 ع
نظر()
  
  

روا بــــــــــود که گریبان ز هجر پاره کنم
دلم هــــــــوای کربلای تو کرده بگو چه چاره کنم

چگونه گریبان چاک نکنم وقتی میشنوم  تو که  کوه غیرتی  جواب طلب یاری خواهر  نتوانی  بدهی!!!


89/9/16::: 4:52 ع
نظر()
  
  

مست آن جام اقاقى شد دلم، بى‏خود از چشمان ساقى شد دلم،

باز این دل عشقبازى مى‏کند، عاشقانه تکنوازى مى‏کند،

چون که مست از ساغر یاقوتى‏ام، وامدار چشم آن لاهوتى‏ام.

واله‏ام سرگشته در صحراى درد، شیعه‏ام سرمست از صهباى درد،

تا ابد دست من و جام الست، تا ابد چشمان اشکم مست مست


89/9/4::: 5:6 ع
نظر()
  
  

برادر وخواهرم!عیدت مبارک
غدیر بود رفتیم پیشانی اباذر را ببوسیم و بگوییم : برادر !عیدت مبارک.
پیشانیش از آفتاب ربذه سوخته بود!!!
به ابن سکیت گفتیم: علی! هیچ نگفت.نگاهمان کرد و گریست.زبانش را بریده بودند.!!!
خواستیم دست های میثم را بگیریم
و بگوییم: سپاس خدای را که ما را از ممتسکین به ولایت امیرالمومنین قرار داد!
دست هایش را قطع کرده بودند!!!
گفتیم: یک سیدی بیابیم و عیدی بگیریم.
سیدی! کسی از بنی هاشم!
جسدهایشان درز لای دیوارها شده بودو چاه ها از حضور پیکرهای بی سرشان پر بود!
زندانی دخمه های تاریک بودند و غل های گران بر پا در کنج زندان ها نماز می خواندند.
فقط همین نبود که میان بیابان بایستد.
رفتگان را بخواند که برگردند و صبر کنند که ماندگان برسند.
فقط همین نبود که منبری از جهاز شتران بسازد و بالارود.
صدایش کند و دستش را بالا بگیرد.
فقط گفتن جمله ی کوتاه( علی مولاست) نبود.کار اصلا این قدرها ساده نبود.
فصل اتمام نعمت ،فصل بلوغ رسالت . فصل سختی بود.
بیعت با علی علیه السلام مصافحه ای ساده نبود.
مصافحه با همه ی رنج هایی بود که برای ایستادن پشت سر این واژه ی سه حرفی باید کشید.
ایستادن پشت سر واژه ای سه حرفی که در حق سخت گیر بود.
این روزها ولی همه چیز آسان شده است.
این روزها ( علی مولاست) تکه کلامی معمولی و راحت است.
اگر راه میشود به همه ی تیرک ها ی توی بزرگراه تراکت سال امیرالمومنین زد
و روی تابلوهای تبلیغاتی با انواع خط ها نوشت: علی!!!
اگر خیلی راحت و زیاد و پشت سر هم میشود این کلمه را تکرار کرد و تکرار،
حتما جایی از راه را اشتباه آمده ایم.
شاید فقط با اسم یا خط بی جان مصافحه کرده ایم وگرنه با او!؟
کار حتما سخت بود ، صبوری بی پایان بر حق،تاب آوردن عتاب هایش حتما سخت بود.
آن « مرد ناشناس» که دیروز کوزه ی آب زنی را آورد صوررتش را روی آتش تنور گرفته:
(( بچش! این عذاب کسی است که از حال بیوه زنان و یتیمان غافل شده!)) .
این(( مرد ناشناس)) سر بر دیوار نیمه خرابی درد ل شب دارد می گرید:
((آه از این ره توشه ی کم!آه از راه دراز!))
و ما بی آن که بشناسیمش همین نزدیکی ها جایی نشسته ایم
و تمرین می کنیم که با نامش شعر بگوییم خط بنویسیم
آواز بخوانیم و حتی دم بگیریم و از خود بیخود شویم.
عجیب است!!!
مرد هنوز هم (( مرد ناشناس)) است…


89/9/4::: 4:29 ع
نظر()
  
  
پیرمرد هر بار که می خواست اجرت پسرک واکسی کر و لال را بدهد، جمله ای را برای خنداندن او بر روی اسکناس می نوشت. این بار هم همین کار را کرد.
پسرک با اشتیاق پول را گرفت و جمله ای را که پیرمرد نوشته بود، خواند. روی اسکناس نوشته شده بود: وقتی خیلی پولدار شدی به پشت این اسکناس نگاه کن. پسر با تعجب و کنجکاوی اسکناس را برگرداند تا به پشت آن نگاه کند. پشت اسکناس نوشته شده بود: کلک، تو که هنوز پولدار نشدی!
پسرک خندید با صدای بلند؛...... هرچند صدای خنده خود را نمی شنید...

89/8/7::: 9:45 ع
نظر()
  
  
<      1   2   3   4   5   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ *شاید درست فکر نکرده باشم... اما اگر واقعا هدف از هدفمندی یارانه ها اصلاح الگوی مصرف است ایا این طرخ با فرهنگ اسلامی ما همخوانی دارد؟؟ اگر بحث کاهش مصرف است// اگر بحث کمک به ایندگان است // اگر مسله حفظ سرمایه ملی است... با فضیلتهایی همچون اکرام وکرامت وکمک به همنوع ورسیدگی به امور افراد بی بضاعت ودر کل انسان دوستی چه کار باید کردپس؟؟؟*
+ *یه ارزوی بزرگ که دوست دارید بر اورده بشه...*


+ این مردان ... وقتی در چراگاه شیطان مشغول خدمت به شیاطین هستند کمترین جرمشان *ســـــربریدن* است.. اما همین که گرفتار میشوند ... *اینگونه اند....* حتی از مردانگی خود هم می گذرند..وه که چه قوم زبونی هستند...


+ *سوغاتی که نشد برای شما عزیزان از سفر اربعین کرببلا بیارم* اما چند عکسی که خودم عکاسش بودم اوردم تا شاید در حال وهوای این مسیر... شما هم با ما بوده باشید..


+ *قبلنا...* * وقتی بابامون به ما اخم می کرد* * شلوارمون را خیس نمی کردیم جز نوابغ بودیم* * اما الانه...* * دخترم سر تبلت خودم با من درگیری فیزیکی ایجاد می کنه: دی*


+ *دیگر از کارخدا تعجب نمی کنم ...* *از اینکه در عرفـــــــــــــه قبل از نگاه به زوار خودش* * به زوار تو نگاه می کند* *اخر امروز انگشت انگشتری خودم را بریدم* *فهمیدم درد چقدر درد دارد.*
+ * چند روزی بود خبری از فرشته سمت راستم نداشتم....* *امارشو که گرفتم دیدم رفته کمک فرشته سمت چپی* *علت را که پرسیدم.... گفت: بیچاره خسته شداز بس برات نوشت*
+ *انسانها.... * *تنها موجودات روی زمین هستند * *که ادعا میکنندخدایـــــــــی هست* * ولی تنها جاندارانی هستند* * که طوری رفتار می کنند که انگار خدایی وجود ندارد!!!*
+ *نمی خواهد مرا عاق کنــــــــــــــــی* *همین که نگاهـــــــــــت رنجیده باشد* *دنیای من جهنم است...مادر!!!*
+ *وقتی تنها مـــــــــیشوی .. بدان خدا همه را بیرون کرده تا با تو تنها باشد*