میگم.... خوب شد پیامبر نشدیم. خدا چه کارهای سخت سختی از آن ها می خواسته است. به حضرت نوح فکر می کنم که چه دماری از روزگارش درآمده تا یک کشتی بسازد آن هم چه کشتی غولی؛ فکر کن ..! اجدادش روزی صد دفعه می آمده اند جلوی چشمانش .. آخر سر هم پسرش عوض دستت درد نکنه که آن همه آدمیزاد و جک و جانور را نجات داده است تلف شد ... نمی دانم وقتی که ناگهان طوفان بند آمد و در سه سوت آب ها فروکش کرد چه احساسی داشته است. اصلا این نفس نجات دادن چه شور و عشقی به این سوپرمن پیامبرها بخشیده که یک چنین پروژه سنگینی را به سرانجام رسانده است .. دست مریزاد والله به خدا .. آن دنیا دلم می خواهد قبل از این که کشون کشون می برنم جهنم خدا ازمن بپرسد چه آرزویی داری پیش ازآب پز شدن ؟! ....دی .....ومن بگویم دلم می خواهد بدانم هدف از آمدن پیامبرها چه بود ..؟ بعد بگوید: منظورت چیه ..؟ ومن که دیگر آب از سرم گذشته و یک وجب و صد وجبش فرقی نمی کند بروم در گوش خدای نازنین بگویم: چون آن وقت ها که من جوانی بودم و زندگی ام را چارچنگولی چسبیده بودم به نظر نمی آمد این همه پیامبر آمده و رفته باشند و در طول عمر کوتاه و بلندشان مردم راارشاد کرده باشند به راه راست .. و من هم که دیگر ترسم ریخته ادامه می دهم: از ما که گذشت ولی لطفا این پروژه پیامبرسازی را آسیب شناسی بفرمایید واسه بعدی ها .. بعد اگر دوباره اجازه حرف زدن بدهد و آرزوی دومی از من بخواهد می گویم: دلم می خواهد از لای در توی بهشت را یک دید بزنم .. به دلیلی ... وقتی بپرسد: واسه چی..؟ بگویم می خواهم ببینم پیامبرهای نازنین توی هوای فرحبخش بهشت بهشان خوش می گذرد که ..؟ آمدند و رفتند گره از کار جهان گشوده نشد هیچ .. بدتر گره پشت گره کور افتاد و راه های رسیدن به تو خدای متعال هم کمتر شد و هم سخت تر ..!البته شاید تقصیر انها نباشه که کارشون بی نتیجه موند نقدی نیست اخه تقصیر یکی بیشتر نیست می دونید که کیو !!!!میگم...