صبر کن عشق زمینگیر شود، بعد برو
یا دل از دیدن تو سیر شود، بعد برو
ای کبوتر به کجا؟ قدر دگر صبر بکن
آسمان پای پرت پیر شود، بعد برو
تو اگر کوچ کنی بغض گلو میشکند
خنده کن،عشق نمک گیر شود، بعد برو
یک نفر حسرت لبخند تو را می بارد
صبر کن گریه به زنجیر شود، بعد برو
خواب دیدی شبی از راه سوارت آمد
باش تا خواب تو تعبیر شود، بعد برو
|
به من گفتند همه را دوست بدار.
حالا که از میان همه به یک نفر دل بستم?
می گویند فراموشش کن...
بچه ها شوخی شوخی به گنجشکها سنگ می زنند....
و گنجشکها جدی جدی میمیرند....
آدم ها شوخی شوخی زخم می زنند....
و قلبها جدی جدی می شکنند....
تو شوخی شوخی لبخند می زنی...
و من جدی جدی عاشق می شوم
میدونی نور توی شب هام تویی
میدونی علت گریه هام تویی
میدونی وقتی تویی من همه دنیا رو دارم
اما وقتی نباشی دلیل موندن ندارم
می دونی دوستت دارم
تا وقتی که نفس دارم |
میگویند عشق را به فراموشی بسپار تا آرامش رابیابی ، مگر میشود آدم خودش را فراموش کند وقتی او تمام وجود من شده و تک تک نفس های او ست یعنی نفس کشیدن را فراموش کنم یا خودم را!
وقتی او زندگی من است زندگی کردن را فراموش کنم
می گویند عاشق نباش مگر بی عشق هم زندگی مفهومی دارد
قلبی که در سینه باشد و به عشق نتپد بیهوده تپیدن برای چه برای چه بیهوده جریان خون را در رگهای بلورین بی هدف به جریان در آورد چقدر اکسیژن هوا رابیهوده مصرف کند
خداوند بی نهایت است
خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان!
اما به قدر فهم تو کوچک میشود!
و به قدر نیاز تو فرود می آید!
و به قدر آرزوی تو گسترده میشود!
و به قدر ایمان تو کار گشا میشود...!
یتیمان را پدر میشود و مادر...
محتاجان برادری را برادر میشود...
عقیمان را طفل میشود!
نا امیدان را امید میشود!
گمگشتگان را راه میشود!
در تاریکی ماندگان را نور میشود...
رزمندگان را شمشیر میشود!
پیران را عصا میشود!
محتاجان به عشق را عشق میشود...!!!
خداوند همه چیز میشود....همه کس را...!
به شرط اعتقاد...
به شرط پاکی دل...
به شرط طهارت روح...
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس...!!!
بشوئید قلب هایتان را از احساس ناروا
و مغز هایتان را از هر اندیشه ی خلاف!
و زبان هایتان را از گفتار نا پاک...!
و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار!
و بپرهیزید از ناجوانمردی ها،نا راستی ها،نا مردمی ها....!
چنین کنید تا ببینید خداوند چگونه
بر سفره ی شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان می نشیند!
در دکان شما کفه ی ترازویتان را میزان می کند!
و در کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند...
مگر از زندگی چه می خواهید که در خدائی خدا یافت نمیشود؟!؟!