ای که مرا خوانده ای، راه نشانم بده .
ما ســـــــــــخن می گوییم تا تنها ذاتمان را مخاطب قرار دهیم ولی چه بسیار که صدایمان را
آنچه لازم است بالا می بریم تا دیگران بشنوند !!!!
کربلا تلاقی خوف و رجاست ................به کجا چنین شتابان؟
از کربلا که آمدی خواهی دانست فراق بهشت با آدم چه کرد...
. ألا و إنّ الاجابة تحت قبته، و الشفاء فى تربته، و الأئمة (علیهم السلام) من وُلده
. من لم یأت قبر الحسین علیه السلام و هو یزعم انه لنا شیعة حتى یموت فلیس هو لنا شیعة (1)
آدم بزرگها مسلماً حرف شما را باور نخواهند کرد. ایشان خیال می کنند جای زیادی اشغال کرده اند، و خود را به عظمت درختان بائــــــــــــــــــــــوباب می بینند...
امــــــروز دارم میرم کربــــــــــلا
همگی حلال کنید و این ایام من را هم دعا کنید إن شاء الله نائب الزیارة باشم!!
این گفته اگر چه بر سر زبان ها افتاده است و در مجالس عزاداری هم در ذکر مصیبت ها گفته می شود ، امّا آنچه که در واقع مورّخین و نویسندگان حادثة عاشورا پیرامون آخرین لحظات شهادت امام حسین ـ علیه السّلام ـ گفته اند غیر این است. و این نقل را که نتوانستند سر امام ـ علیه السّلام ـ را از جلو ببرند چون پیامبر حلقوم مبارک ایشان را بارها بوسیده بوده است، لذا ناچاراً از پشت، سر مبارک امام را جدا کردند، هیچ نویسنده ای ذکر نکرده است. بنابراین ماجرای بریدن سر امام حسین ـ علیه السّلام ـ از پشت نقلاً و عقلاً پذیرفته نیست. در آخرین لحظات شهادت امام ـ علیه السّلام ـ زرعة بن شریک ضربه ای به کف دست چپ و ضربه ای نیز بر شانة حضرت وارد آورد و امام دیگر توان نشستن را از دست دادند و بر چهرة مبارک به روی زمین افتادند در این زمان بود که سنان بن أنس به امام حمله کرد و نیزه ای بر پیکر امام وارد آورد و در آن لحظات هر کس به امام نزدیک می شد سنان به او حمله می کرد و اجازه نمی داد چرا که می ترسید سر نازنین امام حسین ـ علیه السّلام ـ را دیگری از پیکر مبارکش جدا کند و نزد امیرش ببرد و بدینسان خودش بر شهادت گاه امام فرود آمد و سر آن حضرت را جدا کرد و آن را به خولی بن یزید(لعنهم الله) سپرد.[1] صاحب لهوف سید ابن طاووس می نویسد: عمر بن سعد به خولی بن یزید گفت که سر امام را جدا کند ولی دستانش لرزید و نتوانست و پس از خولی، سنان بن أنس نخعی از اسبش به زیر آمد فضربه بالسیف فی حلقه الشریف و هو یقول: «والله انیّ لاحترُّ رأسک و أعلم أنّک إبن رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ و خیر الناس أباً و أمّاً» ثمّ احترَّ رأسه المقدس المعظَّم: سید ابن طاووس به صراحت می گوید: سنان بن أنس (لعنه الله) شمشیر خویش را بر گلوی حسین ـ علیه السّلام ـ نهاده و گفت: به خدا سوگند، سر تو را از بدن جدا می کنم در حالی که می دانم تو پسر رسول خدا هستی و پدر و مادرت بهترین مردم اند و پس از گفتن این کلام، سر مقدس آن بزرگوار را از تن جدا کرد.[2] امّا شیخ مفید و طبرسی گفته اند: چون خولی بن یزید اصبحی پیش جست و از اسب به زیر آمد تا سر امام حسین ـ علیه السّلام ـ را ببرد لرزه اش گرفت و شمر گفت: خدا بازویت را بگسلاند، چرا می لرزی! و از اسب پیاده شد و سر امام ـ علیه السّلام ـ را خود شمر برید و تحویل خولی داد.[3] حتّی صاحب روضة الشهدا می نویسد: که چون شمر بر روی سینة امام حسین ـ علیه السّلام ـ نشست امام نشانه های قاتل خویش را در او دید و گفت: جایی که تو نشسته ای و جایی که تو قصد بریدن آن را داری جایی است که پیامبر خدا بارها بوسه زده است و امام اجازة نماز خواندن خواست و شمر از روی سینة حضرت بلند شد ولی هنوز امام نماز را تمام نکرده بود که در سجده گاه امام را شهید کرد و سر ایشان را از بدن جدا کرد.[4] پس به این گونه تمامی مورخین و نویسندگان، شهادت امام حسین و جدا شدن سر مبارک از تن ایشان را نقل می کنند و عدّه ای می گویند آخرین نفر که سر امام را برید سنان بن أنس بوده و عدّه ای دیگر می گویند: شمر سر امام حسین ـ علیه السّلام ـ را از تن جدا کرد ولی هیچ اشاره ای به ماجرای بریدن سر از پشت سر نمی کنند. |
حدود سی سال از ازدواجشان میگذرد فرزندانشان بزرگ شده و زندگی مستقل خود را شروع کرده اند اما هنوز احساس خوشبختی میکنند و از همدیگر راضی هستند در این مدت سی سال با وجودی که زندگیشان همراه با فراز ونشیب ها و کمبودها و مرارت ها بوده هیچگونه دعوا و مرافعه ای بینشان بوجود نیامده و سابقه نداشته که با هم قهر کنند تا نیاز باشد کسانی پادرمیانی کرده و و حل اختلاف کنند از شوهره پرسیدم رمز خوشبختی شما چیست ؟؟؟گفت : رمز خوشبختی ما رمزی نیست که برای همه قابل قبول و قابل درک باشه گفتم : دوست دارم بدانم مشتاق هستم که بدانم : حقیقت این هست که ملاک من برای یافتن همسر این نبود که به دنبال همسری بگردم که من او را دوست داشته باشم بلکه به دنبال کسی بودم که او مرا دوست داشته باشد یعنی در جستجوی همسری نبودم که من اورا مناسب خود بدانم بلکه بدنبال همسری بودم که او مرا مناسب خود بداند بنابراین چون همسرم مرا مناسب خود میداند مرا دوست دارد در مشکلات زندگی کنار من است و یار من است به همین دلیل اکنون عاشقانه او را دوست دارم و حاضر نیستم بدون او لحظه ای زنده بمانم گفتم : قبل از ازدواج چگونه متوجه شدی که او تورا مناسب خود میداند ؟؟؟در پاسخ از حافظ گفت که : ساقیا پیمانه پر کن زانکه صاحب مجلست آرزو میبخشد و اسرار میدارد نگاه