از خدا خواستم تا دردهایم را از من بگیرد،..خدا گفت: نه! رها کردن کار توست. تو باید از آنها دست بکشی.
از خدا خواستم تا شکیبایی ام بخشد، ....خدا گفت: نه! ....شکــــــــــــــــــــــیبایی زاده رنج و سختی است.شکیبایی بخشیـــــــــــــــــــــــــــــدنی نیست، به دست آوردنــــــــــــــــــــــــی است.
از خدا خواستم تا خوشی و سعادتم بخشد،خدا گفت:نه!من به تو نعمت و برکت دادم، حال با توســـــــت که سعادت را بچنگ آوری
از خدا خواستم تا از رنج هایم بکاهد، خدا گفت: نه!رنج و سختی ، تو را از دنیا دورتر و دورتر، و به من نزدیکتر و نزدیکتر می کند.
از خدا خواستم تا روحم را تعالی بخشد،خدا گفت: نه!
بایسته آن است که تو خود سر برآوری و ببالی اما من تو را هرس خواهم کرد تا سودمند و پر ثمر شوی.
من هر چیزی را که به گمانم در زندگی لذت می آفریند از خدا خواستم و باز گفت: نه.
من به تــو زندگی خواهم داد، تا تو خود از هر چیزی لذتی به کف آری.
از خدا خواستم یاری ام دهد تا دیگران را دوست بدارم، همانگونه که آنها مرا دوست دارند.
و خدا گفت: آه، سرانجام چیزی خواستی تا مـــــــــــن اجابت کنــــــــــــــــــــــــــــم.