عکسی که ملاحضه میکنید متعلق به یکی از کلاسهای دانشگاه آزاد میباشد.
سلام سلام سلام
از کنکور دانشگاه آزاد اومدم دارم براتون می نویسم.جونم براتون بگه خیلی باحال بود.ایشا ا... خدا نصیبتون کنه.البته لابد کرده.حوزه من دانشکده اقتصاد بود،در اصلی دانشکده بسته بود باید از تو کوچه وارد میشدیم آقا، مامان بابا ها از تو کوچه شروع میشدن تا تو دانشکده فقط میخواستم اونجا میبودین ومی دیدین یعنی کر خنده بودا به زور خنده ای که رو به انفجار بودو فرو خوردم و سرم رو انداختم پایین ولی چندی بعد سرم رو دوباره بالا گرفتم تا ببینم کجا افتادم:خب شماره من میشه طبقه 6.کجا؟ بله چشمانم درست دیده بود طبقه 6 خدا نصیبتون نکنه. حالا بگذریم خلاصه ساعت 8 امتحان شروع شد........................................................ ............................................................................................................................................................................................................................................................................................بعد از مدتی سرم را بالا گرفتم و متوجه شدم آقایی محترم با جعبه ای بیسکویت دم در ایستاده. خدا وکیلی ایندفعه دیگه نمی تونستم جلو خندمو بگیرم آخه همه میگن واسه کیکش میریم،ولی شما نگران نباشید بله، درست حدس زدید منفجر نشدم.ولی نزدیک بودها.......................................................................
ساعت10:30بلند شدم تا از دست این صندلی های سفت رهایی یابم.آره دیگه بعد برگشتم خونه.شما هم فکر میکنید که من در آینده نویسنده خوبی میشم،آره؟ میدونم همه بهم میگن خیلی خوب مینویسم.