بسم الله الرحمن الرحیم
امروز می خوام یه داستان بگم، برای افرادی که میخوان خدا رو بهتر بشناسن.
میخوام با گفتن این داستان بگم که خدا چقدر بزرگواره.
یک روز، خوشکسالی وارد منطقه ای میشه که یه گله آهو زندگی میکنن. سر دسته ی آهو ها
میاد و بچه سالترین آهو رو انتخاب میکنه. بهش میگه برو پیش خدا ازش بپرس که آیا توی این
هفته بارون میاد یا نه. اگر جواب مثبت بود، از دور شادیکنان بیا، ولی اگر جواب منفی بود
غمزده بیا تا ما یکی به یکی خودمون رو بندازیم توی دره. چون ما نمیخوایم که زیر چنگهای
گرگها از درد بمیریم. بچه آهو میره و میرسه به خدا. سوالش رو از خدا میپرسه و خدا میگه
که "نه، توی این هفته بارون نمیباره". موقع برگشت، بچه آهو خیلی فکر میکنه و هر جوری که
فکرشو میکنه میبینه نمیتو مرگ خوانوادشو با چشماش ببینه. بنابر این تصمیم میگیره که به
محض اینکه به گله نزدیک شد شروع کنه به شادی کردن و بعد خودش مستقیم بره به طرف دره
تا اولین آهویی باشه که میمیره و نخواد مرگ بقیه رو ببینه. میره تا اینکه چشمش به آهو ها دید
پیدا میکنه. شروع میکنه به رقص و شادی کردن. به محض اینکه گله آهو ها، این بچه آهو رو
میبینن، آهو ها شروع میکنن به هلهله زدن و شادی کردن. خدا که شاهد تمام این مناظر بوده،
میگه: این یه بچه آهو به این کوچکی و نا توانی، می خواد با این کارش دل یه گله رو شاد
کنه، من که خدای تمام عالمم و قادرترینم، چرا نخوام دل یه بچه آهو رو شاد کنم. به محض
اینکه آهو کوچولو به گله میرسه، ناگهام رعد و برق شدیدی میزنه و بارون میباره...
منظور من از گفتن این داستان این بود که، ما توی نماز میگیم، خدایی رو ستایش میکنم که یکی
از صفاتش اینه که بخشنده و مهربانه، ما اگه باور داشته باشیم ای جمله رو، و در کنارش باور
کنیم که بهترین تکیه گاه برای امید ادمهاست، دیگه هیچ مشکلی نداریم که خدا نخواد که به دل ما
حل بشه، یعنی اونطور که ما میخوایم پیش بره. چون خدا هیچوقت دلی رو که به بزرگیه اون
امید بسته، نا امید نمیکنه. خلاصه لپ کلام، اگه ما تو هر کاری، دلمونو به بزرگیه خدا، به اینکه
هیچوفت تنهامون نمیزاره امیدوار کنیم، مطمئن باشید که امیدمونو نا امید نمیکنه! وانه بسم الله الرحمن الرحیم.