آدم باید چه جـــــــوری باشـه؟
اگه سربزیر و متفکر و توی خودش باشه، میگن: افسردگی داره، روانیه، سیماش قاطیه!
اگه بگو و بخند و شاد و شنگول باشه، میگن: جلفه، دلقکه، هجوه!
اگه چاق و اضافه وزن داشته باشه، میگن: شکموئه، پرخوره، مال مفت تور کرده!
اگه لاغر و جمع و جور و میزون باشه، میگن: کنسه، نخوره، حمال وارثه!
اگه از حقش دفاع کنه و زیر بار زور نره، میگن: جنجالیه، با همه دعوا داره، خروس جنگیه!
اگه از حقش بگذره و گذشت کنه، میگن: بی عرضهس، حیف نون و دست و پا چلفتیه!
اگه اهل تحقیقات و کتاب باشه، میگن: اینو، واسه ما شده آقای مطالعه!
اگه با عیالات متحدهش مشکلی نداشته باشه، میگن: زن ذلیله، زن نگرفته، شوهر کرده!
اگه مرد سالار و حرف، حرف خودش باشه، میگن: انگار کلفت آورده!
اگه دست به جیبش خوب باشه و به مردم کمک کنه، میگن: پول پارو میکنه، اهل بند و بسته!
اگه اهل بریز و بپاش و ولخرجی نباشه، میگن: پولهاشو انبار میکنه، جون به عزرائیل نمیده!
اگه زبون باز و متملق و چاخان باشه، میگن: معاشرتیه، فوقالعادهس، دوست داشتنیه!
اگه راست و درست و بیکلک باشه، میگن: هیچی نمیشه، به درد لای جرز میخوره!
راستی باید چطور زندگی کنیم ؟
خدایا کمکمان کن تا طوری زندگی کنیم که مورد رضای تو باشد نه رضای خلق روزگار.
ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام
شعری که جوشید از دلم اینبار باشد مال تو.
احســــــاس شیرین دلی ، تبدار باشد مال تو.
از من بریدی بی سبب، من هم گذشتم از دلم .
پاینده باشـــــی سهم این ، ایثـــار باشد مال تو.
باشد««««« برو بی اعتنا ، تنها رهایم کن ولی ،
قلبی که مانده پشت این ، دیوار باشد مـــال تو.
چیزی ندارم من دگـــر«، جز یک رمق جان در بدن .
حتی همین این یک رمــــــق، صدبار باشد مال تو.
جز شــــعر چیز دیـــگری ««، در چنته ام پیدا نشد.
قابـــــل ندارد این غزل «««، بردار باشــد مال تو.
یادمان نرود امروز جمعه است ... همچنان ، کسی چشم انتظار است.
هرچقدر بهترین روز عالم باشه ... اگه تو نیایی..؟
حتی بهترین روز زندگی باشه ،شادترین و مسرورترین روز هم باشه ....اگه تو نیایی؟
این دوری و غم بزرگ رو نمیشه تحمل کرد... اگه تو نیایی!
چه کنم اسیرم ...
رها نشدم ...
سنگینم ...
پراز بغضم ...
خسته ام...
شرمنده ام آقا...
------------------------------------
جای تو خالیست ای کاش می آمدی
الهی به رندان میخانه ات
به عقل آفرینان دیوانه ات
الهی به گل های لـب دوخته
به جان های در پیرهن سوخته
الهی به چشم همیشه خمار
به زلف همیشه پریشان یـار
به دست پر از باده ی ساقیان
به گیسوی افتاده ی ساقیان
گـریبــان روح هـمه چــاکــ کـن
جهان را ز حرص و هوس پاک کن
1. مهاتما گاندی (رهبر استقلال هند):
من زندگی امام حسین، آن شهید بزرگ اسلام را به دقت خواندهام و توجه کافی به صفحات کربلا نمودهام و بر من روشن شده است که اگر هندوستان بخواهد یک کشور پیروز گردد بایستی از سرمشق امام حسین پیروی کند.
2. چارلز دیکنز(نویسنده معروف انگلیسی):
اگر منظور امام حسین جنگ در راه خواستههای دنیایی بود، من نمیفهمم چرا خواهران و زنان و اطفالش به همراه او بودند؟ پس عقل چنین حکم مینماید که او فقط به خاطر اسلام، فداکاری خویش را انجام داد.
3. توماس کارلایل (فیلسوف و مورخ انگلیسی):
بهترین درسی که از تراژدی کربلا میگیریم، این است که حسین و یارانش به خدا ایمان استوار داشتند. آنها با عمل خود روشن کردند که تفوّق عددی در جایی که حق با باطل روبرو میشود اهمیت ندارد و پیروزی حسین با وجود اقلیتی که داشت باعث شگفتی من است.
4. جرج جرداق (دانشمند و ادیب مسیحی):
وقتی یزید، مردم را تشویق به قتل حسین و مأمور به خونریزی کرد، آنها میگفتند: «برای این کار مبلغی میدهی؟» اما انصار حسین به او گفتند: «ما با تو هستیم. اگر هفتاد بار کشته شویم، باز میخواهیم در رکابت جنگ کنیم و کشته شویم.»
5. گیبون (مورخ انگلیسی):
با آنکه مدتی از واقعه کربلا گذشته و ما هم با صاحب واقعه هم وطن نیستیم، با این حال مشقات و مشکلاتی که حضرت حسین علیه السلام تحمل نموده احساسات سنگیندلترین خواننده را بر میانگیزد، چندانکه یک نوع عطوفت و مهربانی نسبت به آن حضرت در خود مییابد.
6. آنطون بارا (مسیحی):
اگر حسین از آن ما بود، در هر سرزمین برای او بیرقی برمیافراشتیم و در هر روستایی برای او منبری بر پا مینمودیم و مردم را با نام حسین به مسیحیت فرا میخواندیم!
روزها گذشت و گنجشک هیچ نگفت.
فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:
" می آید ... من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود
و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد"
... و سر انجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.
فرشتگان چشم به لبهایش دوختند ، گنجشک هیچ نگفت
و خداوند لب به سخن گشود :"با من بگو از آنچه سنگینی سینه ی توست"
گنجشک گفت:"از تو خواسته ای داشتم , کسی را از تو خواستم که دردم را بفهمد ولی ..."
خداهیچ نگفت ...فرشتگان از خدا پرسیدند چرا هیچ نگفتی.
خدا به آرامی گفت:
"خواستم تا مرا فراموش نکند"
ای بارون، ای بارون
ماه دادن به شبهای تار ای بارون
بر کوه و دشت و هامون ببار ای بارون
ببار ای بارون ببار
با دلم گریه کن خون ببار
در شبهای تیره چون زلف یار
بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون
دلم خون شد خون ببار
بر کوه و دشت و هامون ببار
به سرخی لبهای سرخ یار
به یاد عاشقای این دیار
به کام عاشقای بی مزار ای بارون
کاش اون قدر خوب بودم که هیچ وقت دلم از این واون نمی گرفت ،دلم می گیره حتی از یه اخم .
کاش اون قدر صبور بودم که تحمل نا ملایمــــــــــــات دیگران برام آسون بود،
به هم می ریــــــــــــــــــــزم با کوچکترین بی معرفتــــــــــــــــی.
کاش اون قدر بخشش داشتم که جواب بدی ها رو با لبخند بدم،رو بر می گردونم از اون که بد کرد.
خدایا بهم صبــــــــــــــــــــــــــــــــــــر بده تا با تلنگری نشکـــــــــــــــــــــنم و شکر گویی از یادم نره.
کمکم کن اگه نمی تونم خوب باشم حده اقل بد نباشم،اگه نمی تونم پرواز کنم راه که می تونم برم ،
اگه نمی تونم محبت کنم حده اقل دلا رو نشکـــــــــــــنم اگه نمی تونم لبخند بزنم حده اقل اخم نکنم
با اونی که نمی تونم مهربون باشم بد اخلاق نباشم.اما تا کی...؟ تا کی نگفته هام نگفته بمونن؟
خداوندا،عزت مرا این بس که بنده تو باشم
و فخرمرا این بس که تو خدای منی،
تو آنچنانی که من دوست دارم،
پس مرا آنچنان گردان که تو دوست داری ... آ میــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز می خوام یه داستان بگم، برای افرادی که میخوان خدا رو بهتر بشناسن.
میخوام با گفتن این داستان بگم که خدا چقدر بزرگواره.
یک روز، خوشکسالی وارد منطقه ای میشه که یه گله آهو زندگی میکنن. سر دسته ی آهو ها
میاد و بچه سالترین آهو رو انتخاب میکنه. بهش میگه برو پیش خدا ازش بپرس که آیا توی این
هفته بارون میاد یا نه. اگر جواب مثبت بود، از دور شادیکنان بیا، ولی اگر جواب منفی بود
غمزده بیا تا ما یکی به یکی خودمون رو بندازیم توی دره. چون ما نمیخوایم که زیر چنگهای
گرگها از درد بمیریم. بچه آهو میره و میرسه به خدا. سوالش رو از خدا میپرسه و خدا میگه
که "نه، توی این هفته بارون نمیباره". موقع برگشت، بچه آهو خیلی فکر میکنه و هر جوری که
فکرشو میکنه میبینه نمیتو مرگ خوانوادشو با چشماش ببینه. بنابر این تصمیم میگیره که به
محض اینکه به گله نزدیک شد شروع کنه به شادی کردن و بعد خودش مستقیم بره به طرف دره
تا اولین آهویی باشه که میمیره و نخواد مرگ بقیه رو ببینه. میره تا اینکه چشمش به آهو ها دید
پیدا میکنه. شروع میکنه به رقص و شادی کردن. به محض اینکه گله آهو ها، این بچه آهو رو
میبینن، آهو ها شروع میکنن به هلهله زدن و شادی کردن. خدا که شاهد تمام این مناظر بوده،
میگه: این یه بچه آهو به این کوچکی و نا توانی، می خواد با این کارش دل یه گله رو شاد
کنه، من که خدای تمام عالمم و قادرترینم، چرا نخوام دل یه بچه آهو رو شاد کنم. به محض
اینکه آهو کوچولو به گله میرسه، ناگهام رعد و برق شدیدی میزنه و بارون میباره...
منظور من از گفتن این داستان این بود که، ما توی نماز میگیم، خدایی رو ستایش میکنم که یکی
از صفاتش اینه که بخشنده و مهربانه، ما اگه باور داشته باشیم ای جمله رو، و در کنارش باور
کنیم که بهترین تکیه گاه برای امید ادمهاست، دیگه هیچ مشکلی نداریم که خدا نخواد که به دل ما
حل بشه، یعنی اونطور که ما میخوایم پیش بره. چون خدا هیچوقت دلی رو که به بزرگیه اون
امید بسته، نا امید نمیکنه. خلاصه لپ کلام، اگه ما تو هر کاری، دلمونو به بزرگیه خدا، به اینکه
هیچوفت تنهامون نمیزاره امیدوار کنیم، مطمئن باشید که امیدمونو نا امید نمیکنه! وانه بسم الله الرحمن الرحیم.