قشنگ است، پلک ها را باز کردن و چشم را آب و جارو کردن به گاه سحر.
قشنگ است خواب را پارو کردن و عاشقانه برخاستن و خواستن شیدایی و عشق را.
قشنگ است به تکاپوی فراهم کردن زاد و توشه برای تقویت توان مومنانه
برای یک روز پرچم ایمان شدن و به اهتزاز درآمدن
قشنگ است به بلندترین صدا به شیطان، به وسوسه های خناس زشت خو، «نه» گفتن
و مهار سازندگی مومنانه را نشان دادن
قشنگ است به هر نفس، نفی شیطان کردن و به هر نگاه
عشق را باریدن و گل های عبودیت را جان بخشیدن و قشنگ است
همه خانواده بر سفره نشستن و سحر و سحوری را با هم نوش کردن
و جان به شهدش شیرینی بخشیدن
قشنگ است با موذن هم نوا شدن و به اذان لب معطر کردن
و در زمانی که امام زمان(عج) نماز می خواند، سجاده گستراندن
و به سجده رفتن و قشنگ است این عبادت ها را عابدانه به جای آوردن
قشنگ است روز با قامت و جانی روزه دار سر کار رفتن و به خدمت روزه داران کمر بستن
ما دلمان خوش بود به شما. به شمایی که گفتمانتان مهدوی بود. با شما هستم آقای دکتر. محمد تمدن و دارو دسته اش تحقق آرمان های امام را دست نیافتنی کرده بودند. تو بودی که شعارت همان شعار حضرت روح الله بود. کسی فکر نمی کرد دوباره روزی بیاید و اهداف انقلاب پیگیری شود. وقتی تو می گفتی ما می توانیم من فریاد می زدم "دمش گرم. به این می گن رییس جمهور". بله آقای دکتر. تو شور انقلابی داشتی از جنس رزمنده های آن هشت سال. تو بودی که باز هم به آمریکا گفتی هیچ غلطی نمی توانی بکنی. تو بودی که سخن از محو اسراییل زدی. روزی که دیگ دنیا غل می زد با این حرف تو وجودم را غرور گرفته بود. وقتی مهمان پیر زنی می شدی که همه ی هستی اش پنجاه هزار تومان بود دعایت می کردم. وقتی شهرها و روستاهای ایران را یکی یکی سرکشی می کردی و دل مردم را شاد مصمم می شدم در دفاع از آرمان هایت. تو کم نظیر بودی دکتر. با تمام کمبودهای دولتت برآیند کار مثبت بود. هرچه بود رو به پیش بود. حزب اللهی ها پس از سال ها بی مهری دولت های سابق نسبت به آرمان های امام با آمدن تو جان گرفتند. حزب الله سرش را بالا می گرفت و با تمام توان از تو که فرماندهی می کردی میدان جنگ علیه سرمایه داری و ظلم و بی عدالتی را دفاع می کرد. هرچند عیب ها و نقص ها کم نبود اما تو خوب بودی.امروز اما دکتر ورق در حال برگشتن است. امروز آقای خاص دولت شما همه چیز را به باد داده است. هرچه کاشته بودی را قبل از جوانه زدن و جان گرفتن خشک کرده است. دکتر آقای خاص اعتماد حزب الله را از بین برده است. در عجبم از تو که چشمانت را بسته ای و مسخ شده ای. امیدها در حال ناامیدی است. دکتر تو هرچه داری از صدقه سر همین پدرهای شهدایی است که این شب ها دیگر دعایت نمی کنند. دعاها به نفرین تبدیل شده است. دکتر بترس از نفرین مادرهای شهدا. نکند توهم زده ای که هر چه بگویی و هر کاری که خواستی انجام بدهی چون احمدی نژادی همیشه حزب الله باتوست؟! دکتر ما باکسی فالوده نخوردیم.ما هنوز امیدواریم. منتظریم تا باز به اوج برگردی. بیدار شو دکتر!
خداوندا من چیزی نمی بینم آینده پنهان است
ولی آسوده ام چون تو را می بینم و تو همه چیز را!!!
روزی معلمی از دانش آموزانش خواست که اسامی همکلاسی هایشان را بر روی دو ورق کاغذ بنویسندو پس از نوشتن هر اسم یک خط فاصله قرار دهند .
سپس از آنها خواست که درباره قشنگترین چیزی که میتوانند در مورد هرکدام از همکلاسی هایشان بگویند ، فکر کنند و در آن خط های خالی بنویسند .
بقیه وقت کلاس با انجام این تکلیف درسی گذشت و هرکدام ازدانش آموزان پس از اتمام ،برگه های خود را به معلم تحویل داده ، کلاس را ترک کردند .
روز شنبه ، معلم نام هر کدام از دانش آموزان را در برگه ای جداگانه نوشت ، وسپس تمام نظرات بچه های دیگر در مورد هر دانش آموز را در زیر اسم آنها نوشت .
روز دوشنبه ، معلم برگه مربوط به هر دانش آموز را تحویل داد .شادی خاصی کلاس را فرا گرفت .معلم این زمزمه ها را از کلاس شنید ” واقعا ؟ ““من هرگز نمی دانستم که دیگران به وجود من اهمیت می دهند! ““من نمی دانستم که دیگران اینقدر مرا دوست دارند . “
دیگرصحبتی ار آن برگه ها نشد .
گفتم که از فراغت عمریست بی قرارم
گفتا که از فراق یاران من نیز بیقرارم
گفتم به جز شما من فریاد رس ندارم
گفتا به غیر شیعه من نیز کس ندارم
گفتم که یاوررانت مظلوم هر دیــارند
گفتا مرا ببینند مظلــــــــــوم روزگارم
گفتم که شیعیانت در رنـج و در عذابند
گفتا به حال ایشان هر لحظه اشکبارم
گفتم که شیعیانت جمع اند به یاری تو
گفتا که من شب و روز در انتظار یارم
گفتم که به شیعیانت آیا پیـــــام داری
گفتا که گفته ام من هر دم در انتظارم
گفتم که ای امامم از ما چرا نهانــــــی
گفتا به چشم محرم همواره آشکارم
گفتم به چشم انوار آیا که پا گـــذاری
گفتا شستشو ده شاید که پاگـذارم
گفتا شستشو ده شاید که پاگـذارم
گفتا شستشو ده شاید که پاگـذارم
گفتا شستشو ده شاید که پاگـذارم
گفتا شستشو ده شاید که پاگـذارم
برای تعجیل فرج سه تا صلوات یادت نره
امام موسی بن جعفر (ع)،اما هفتم شیعیان می باشد از ایشان با عنوان (امام موسی کاظم(ع)) یاد میکنند، ایشان فرزند امام جعفر صادق(ع) هستند. امام در روز ? صفر سال ??? ه. ق. در ابواء (منطقهای در میان مکه و مدینه) به دنیا آمد. مادر آن حضرت، حمیده مصفّاة است که نامهای دیگری مانند حمیده بربریه و حمیده اندلسیه نیز برای او نقل شدهاست. از مهمترین القاب امام، میتوان به کاظم، صابر، صالح، امین و عبدالصالح اشاره کرد. امام در میان شیعیان به «بابالحوائج» معروف است.
به خود می پیچی و در خود می تابی. عرق کرده ای. نفست دم دارد. شرم سراپایت را آیینه پوش کرده. تویی وهوای یاد او. تویی و مهر و صفای او. تویی و غضب او. تویی و تیغ او. تویی و لبخند او. دلت دلم می خواهد با شرف باشی، اما دلت امارت هم می خواهد. می پیچی و می تابی. در هیچ جولانگاهی این قدر نتابیده بودی که امشب در بستر. نوای مؤذن که بلند می شود تب از تنت رفته. صحت و عافیت و تصمیم مأخوذ. تیغی به دست می گیری و کتابی. پای برهنه، روی پوشیده، چشم شرمناک، سر افکنده، قلب خونین، زانوی لرزان و تو حرّی، تو حرّ شده ای. «تو» حرّ شده است.
عکس از خودم بود. دلم هوای کربلا داشت. گشتم در دفتر خاطرات دلم و دوربینم بهتر از این ندیدم..